❤ρєѕαяє тαηнα❤
تا ابد دوست دارم تنها بهانه ی زندگی...
|
زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ست " تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست . .
روزی آمد که دل بستم به تو
از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو
روزها میگذشت و بیشتر عاشقت میشدم
یک لحظه صدایت را نمیشنیدم غرق در گریه میشدم
روزی تو را نمیدیدیم از این رو به آن رو میشدم!
گفتی آنچه که میخواهم باش
از آنچه که میخواستی بهتر شدم
گفتی تنها برای من باش
از همه گذشتم و تنها مال تو شدم
روزی آمد تنها شده ام
باز هم مثل گذشته همدم غمها شده ام
راهی ندارم برای بازگشت
به یاد دارم شبی دلم تنها به دنبال ذره ای محبت میگشت
نمیپرسم که چرا مرا تنها گذاشتی
نمیپرسم که چرا قلبم را زیر پا گذاشتی
میدانستم تو نیز مثل همه …
فرياد زدم و گفتم دیگر مهم نیست بودنت
اما تو كه ميدانستي نبودنت چقدر مهم است
این تو بودی که روزی گفتی با دنیا نیز عوض نمیکنم تو را
دنیا که سهل است ، تو حتی نفروختی به کسی دیگر مرا
مثل یک جنس کهنه ، دور انداختی مرا!
نمیدانستم برایت کهنه شده ام
هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام
مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم
قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم
تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من
میمانم با همان تنهایی و غم
شب آخر لب دریا شب دلبریدن من ،شب پر پر شدن تو ،شب پر کشیدن من، یه سکوت لب گرفته دو تا چشم خیس
و داغون ، یکی مون مسافر راه یکی مون زارو پریشون، من تو شوق راه تازه تو به فکر بی کسیمی ، اونقدر بزرگ نبودم
که بگم دلواپسیمی بهت میگم خدانگهدار ولی تو ساکت و سردی با چشات میگی میدونم ، میدونم بر نمیگردی .
پامو تو جاده میزارم بهت میگم حرفی نداری ؟ سرتو میندازی پایین هیچی به روم نمی یاری ، وقت رفتن پیش چشمات
نمی خوای شرمنده باشم نمی خوای با حس تردید ره سپار جاده هاشم ......
چشم و به جاده میدوزم نا که اشکاتو نبینم ، صدای حق حق تلخت مثل خنجری تو سینم ، با قدم های هراسون از تو
فاصله میگیرم ، میشنوم میگی به جاده تو میری و من میمیرم.....
پای رد پام نشستی میشکنک وقتی می دونم، چشاتو بستی و میخوای از خدا که من بمونم ، بهش میگی من
نتونستم تو بمون کنار یارم، چی بگم که منِ خودخواه ارزش دعا ندارم........
خدایا کفر نمیگویم،!!!
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی...
لباس فقر پوشی..
غرورت را برای تکه نانی...
به زیر پای نامردان بیاندازی...
و شب آهسته و خسته...
تهی دست و زبان بسته..
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است...
و از احساس سرشار است . . .
از بس خوابت را دیده ام
دیگر نمی گویم “خوابم میآید”
میگویم “یـــــــارم میآید” . . .
دستانم تشنه ی دستان توست
شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم
با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم
زیرا
می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت...
امروز من فردا دیگری پس فردا دیگران و دیگران.. دیدی کسی برایت نماندند ولی من عاشقانه منتظرت هستم
1
2
3
از من پرسید: تو مال منی؟
گفتم :آره ! مال خوده خودت . هر کاری دلت می خواد با من بکن.
گفت: هر کاری؟
گفتم :آره.....
تنهام گذاشت و رفت
زیرو بم ها
پیچ و خم ها
کوچه های دوستی را می شناسم
من نقاب چهره ها را
چهره ها را می شناسم
چار فصل دوستی را
باد را و برف را، سبزه، مگس را می شناسم
من پیام چشمها را
من زبان قلب ها را
من نیاز گوشها را
فکرها، احساس ها را می شناسم
با سکوت خویش
من نهضت دور و ناپیداترین نا گفته ها را
رمز و راز و عمق و سطح گفته ها را
هر که را و هر چه را در جای خود،
من با تمام هستی و با بودن آن می شناسم
دشمنان را
دوستان را
دوست باید داشت
بی توقع،بی نیاز
دوست باید بود
کوه ها راکاه باید یافت
کاه ها را کوه باید دید
یا که باید با غرور خویشتن ها ماند
هی غریبه!
روی کسی دست گذاشتی
که همه دنیامه
بی وجدان
اینقدر راحت به او نگو
عــــزیــــزم...!!!
با فکر او به خواب رفت ،
در آغوش دیگری از خواب پرید ...!
به یاد او در آغوش دیگری گریست ،
دستان او را می خواست تا اشک هایش را پاک کند ،
اما دستان دیگری پاک کرد ...!
او هم به خودش ، هم به دیگری ظلم کرد!!!
بايد آهسته نوشت ، بادل خسته نوشت،
با لب بسته نوشت،گرم وپررنگ نوشت،
روي هر سنگ نوشت،تا بدانند همه، تا بخوانند همه،
که اگر دوست نباشد دل نيست.
هـنـــوز تکه ای از تو در من است
کـه گـاهـی
لعـنـتی بـد جور
ای کاش همه به جایی برسیم که هر روز بگیم :
در سرزمین من
هیچ کوچه ای
به نام هیچ زنی نیست
و هیچ خیابانی ...
انگار در سرزمین من سهم زنها از رودخانه ها
اینجا
تخت های زایشگاهها اما
پر از مریم های درد کشیده ای است
که هیچ یک ، مسیح را
آبستن نیستند
بین.. این اسمش دله... ! اگر قرار بود ، بفهمه که ، فاصله یعنی چی... !
اگر قرار بود بفهمه که..... میشد مغز...
لحظه ای می رسد که ستارگان با شب وداع می کنند.
لحظه ای می رسد که پرندگان با آشیانه های خود وداع می کنند.
لحظه ای می رسد که روحم با چشمانم وداع می کند.
تنها چیزی که با من وداع نخواد کرد،
یاد دوست است