❤ρєѕαяє тαηнα❤
تا ابد دوست دارم تنها بهانه ی زندگی...
|
سخـت اسـت بــی تــو زنـدگــی کــردن ...
امــا سخـت تــر از آن نیـسـت کـه هیــچ گــاه
نمــی فهمیــدم بــی تــو زنــدگــی چــه سخـت اسـت ...
تنهــایـم ...
اما دلتنگ آغــوشی نیستــم ...
خستــه ام ...
ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم ...
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز ...
ولــی رازی نـدارم ...
چــون مدتهــاست دیگــر کسی را " خیلــی " دوست ندارم ...
فقط خیلـی هـا را دوست دارم ...
کَــــــمـ بـاشــ اصــلــا هـــمـ نگـــرانـِـ گُـــمـ شُــدنـتــ نبـاشـ
اونــیــ کـــهـ اگـــهـ کَــــمـ بـاشیــ گُــمِــتــ مـــیکنـــهـ
همـــونیــــهـ کـــهـ اگــهـ زیـاد بـاشیــ حِیــفِـتـ مــیکنـــهـ ...
مَســآحَتِــ خَلــوَتَـــ م را پُـــر کُـن ...
فَــرقــی نمــی کُنــد
عَمـــودی یـآ اُفُقـــی ...
هَمیـن کِـه ضِلعــی اَز
چهـــآر دیــوآریَــ م بـآشــ ی ، کـآفیسـت ...
میـــ گــویَـنــــد دِلتنـگَتـــ نَبــاشَـــــمـ ...
خُـ ـ ـ ـ ــــدایِــ مَـنــ
اِنـگــار بــهـ آبــ مـیــ گـــویَـنـــد
خیــســـ نَبــاشــ ...
بـارانـ کِـهـ مــیبـارَد دِلَـــمـ بَـرایَـتــ تَنـگــ تَــر میــشَـوَد ...
راه مــی اُفتَـــمـ ...
بِــدونِــ چَتــــر ...
مَـنـ بُغضــ مــی کُنَــــمـ ، آسِمـــــانــ گِــریِــهـ ...
اَگَــــر خِیٍلــــی مِهــــربـان بـاشَــد ،
وَرَق مـــی زَنَـــد ...
وَلـــی اَغلَـب ،
آدَم را مُچـــالِـــه مــی کُنَـــد ،
روزِگـــــــار ...
دِلـتَــنگَـــمــ !
دِلـتَـنـگِــ آنــ " میــــــــمـ "
کِــهـ مـیـ آیَــد آخَـــرِ اِسمَـمــ
وَ مَـنــ را مـیـ کُـنَـــد مــآلِــ تُـــو ... !
خُــــدآیــآ ...
چِــــرآ تــآ زِنــدهـ ایــــمــ
رَوآنِمـــــآنــ رآ شـــآد نِمـــیـکُنــــیــ ؟
هَمـیــنــ کِــهـ مُــردیــمِـ
شـــآدرَوآنِ مــــانـ مـــیـکُنـــیـ ... ؟!
هر آهنگے کـﮧ گوش میدهم ...
بـﮧ هر زبانے کـﮧ باشد ...
بغضم را میشکند ...
نمیدانم بغضم
بـﮧ چند زبان زنده ے دنیا
مسلط است !!!
تنهــــا یک حـــرف مـــرا آزار می دهـد …
حتّـــی یک کلمــه هم نمــی شـود !
تنهــــا یک حـــرف مــرا هر روز غمگـین تر مــی کنـد …
تنهــــا … همـــان یکــ “ ن ” کــه در ابتـــدای “ بودنـت ” نشستــه استــ …
نرسیده به بعضی خاطـــره ها ...
بایـد بنویسند :
آهستــه به یــاد بیاوریـــد ...
خطر ِ ریزش ِ اشک ... !!!
نه ... نه !
گریه نمی کنم یک چیزی رفته توی چشمم !
به گمانم ...
یک خاطره است .
هر روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم
*
ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد
*
خوش به حال تو که خودت را راحت کردی
*
یک خط کشیدی تنها ...
*
آن هم روی من ...
تو را هرگز آرزو نخواهم کرد .
هرگز!!!
چون محال میشوی
مثل همه آرزو هایم ...
دستانت را در برابرم مشت میکنی
میپرسی" گل یا پوچ "
در دلم میگویم :
فقط دستانت......
به آخر خط رسیده بودم ...
باید بهش ثابت میکردم دوستش دارم ...
خیلی عصبانی بودم ...
گفت : اگه دوستم داری رگتو بزن ...
گفتم مرگ و زندگی دست خداست ...
گفت : دیدی دوستم نداری ...
خیلی بهم بر خورد تیغو برداشتم رگمو زدم ...
وقتی تو آغوش گرمش جون میدادم آروم زیر لب گفت :
اگه دوستم داشتی چرا پس تنهام گذاشتی ؟
کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند …
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم …
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم …
و خلاص …
پرسید : به خاطر کی زنده هستی ؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود
داد بزنم به خاطر تو ، بهش گفتم : به خاطر هیچکس …
پرسید پس به خاطر چی زنده هستی ؟ با اینکه دلم داد می کشید
به خاطر تو ، با یه بغض غمگین بهش گفتم : به خاطر هیچکس …
ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی ؟
در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت :
به خاطر کسی که به خاطر هیچ زندست …
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه های گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام روئید ، با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم .
گفتی : نفرین میکنی ؟
گفتم : نه ، اما از خدا میخوام
هیچکس ، اندازه من دوستت نداشته باشد ...
تنهایی یعنی : ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است ، اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است !
چقـــــــــــــــــــــــــــــــــــدر!!!
کم تـــــــــــــــــــــــوقع شده ام
نـه آغوشت را ميــــــــــخواهم!
نـه يک بوســــــــــــــــــــــــــه!
نـه ديگــــــــــــــــــــــر بودنت را
همين که بيـــــــــــــــــــــــــايى
از کنــــارم رد شوى کافيست...!
مــــــرا به آرامش ميرساند حتى
اصطحکاک ســــــــــــايه هايمان...
دست من نیست دلم عاشق رخسار تو شد
ناز کردی و دلم ساده گرفتار تو شد
دست من نیست که تو آمدی و هستی من
نیستی شد ، دل بیچاره ی من خوار تو شد
عاشقم ، کاش تو هم عشق مرا حس بکنی
باز دل ، عاشق یک ثانیه دیدار تو شد
عشق را تجربه کردم گل من ، وقتی که
اولین بار دلم مست و هوادار تو شد
عاشقم پس تو مرا طرد نکن دل بر من
دست من نیست دلم عاشق رخسار تو شد.
یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم!
در برابرش مسئولیم …
در برابر اشکهایش ؛
شکستن غرورش ،
لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ...
واگر یادمان برود!
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،
و این بار ما خود فراموش خواهیم شد …
شبی غمگین ، شبی بارانی و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد ،
دلم در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد ،
به من می گفت " تنهایی " غریب است
ببین با غربتش با من چه ها کرد ،
تمام هستی ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد ،
و او هرگز شکستم را نفهمید
اگرچه تا ته دنیا صدا کرد.
کاش میفهمیدی ســـکوت همیشه علامت رضــــایت نیست
گاهی سکوت یعنی " امــــا "
یعنی " اگــــــر "
یعنی هزار و یک دلیل که " دل " میترســــد بلند بگوید
دیـــــگر احتیاط لازم نیست.
شکستنی ها شکست
هر جور مایلیـــــد حمل کنید...!!!
این روزهـــای لعنتی
بدجور پیــلهــ کرده اند
به دالانـِـ آشفتهــ ی ذهنم ....
حتی در خواب هم
بودنت بی من را بهــ رُخـَــم می کشــــند ....
قطاری سوت زنان در ذهنم ،
از جاده ی خاطرات آن روزهایمان می گذرد
و باز هم تو کهـــــ می روی
و من کهـــــ
فریاد می زنم دور شدن ات را ....
تویی که می روی و صدای پر بغضـِـ سکوت ام را نشنیدهــ می گیری ....
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد